https://www.balatarin.com/permlink/2010/11/8/2248980

« : 23 نوامبر 2008 گاه 20:47:42 »

نبرد قادسيه نخستين جنگ بزرگ ايران و عرب است كه در سال چهاردهم هجري بوقوع پيوست  قادسيه نام قريه اي بود كه در پانزده فرسنگي شهر كوفه در عراق قرار داشت.
 فتحي كه بدينوسيله نصيب اعراب شد ، يك پيروزي قطعي بود و موجب گرديد تا ايرانيان بكلي روحيه ي نظاميگري خود را از دست بدهند. در اين نبرد درفش كاوياني  پرچم مشهور ايران بدست دشمن افتاد. بموجب روايتي ، ضرار بن الخطاب كه پرچم مزبور را بدست آورده بود آنرا به سي هزار دينار فروخت ، در صورتيكه بهاي واقعي گوهرهاي آن به يكصد و بيست هزار دينار سر مي زد.16 
سقوط نهاوند در سال 21 هجري ، چهارده قرن تاريخ پرحادثه و باشكوه ايران باستان را كه از هفت قرن پيش  از ميلاد و تا هفت قرن پس از آن كشيده بود و هزاران سال تاريخ استوره اي باشكوه و اسرار آميز ، پايان بخشيد. اين حادثه فقط سقوط دولتي باعظمت نبود ، سقوط دستگاهي فاسد وتباه بود. زيرا در پايان كار از پريشاني  و بي سرانجامي درهمه كارها فساد و تباهي راه داشت. جور و استبداد خسروان ، آسايش و امنيت مردم را عرضه خطر مي كرد وكژخويي و سست رايي موبدان اختلاف ديني را مي افزود. در برابر سيل هجوم تازيان شهرها و قلعه هاي بسيار ويران گشت. خاندان ها و دودمانهاي زياد بر باد رفت. نعمتها و اموال توانگران را تاراج كردند و غنايم و انفال نام نهادند. دختران و زنان ايراني را در بازار مدينه فروختند و سبايا و اسرا خواندند. مي گويند در يك روز بيش از 42 هزار زن ايراني در ميان اعراب به عنوان كنيز تقسيم كردند. و بيش از 40 هزار پسر نوجوان ايراني را با سوزن دوك اَخته كرده ( قدرت جنسي را از آنها گرفتند)  و به عنوان غلام چونان حيوان آنها را بكار گرفتند.  از پيشه وران و برزگران كه دين مسلماني نپذيرفتند باج و ساوگران به زور گرفتند و جزيه نام نهادند.    همه ي اين كارها را نيز عربان در    سايه ي شمشير و تازيانه انجام  ميدادند.  هرگز در برابر اين كارها هيچ كس آشكارا ياراي اعتراض نداشت . در مهاباد 70 هزار سرباز ايراني را در يك روز از بالاي پرتگاه به پايين فرستادند و همگي را به قتل رساندند. حد و جرم و قتل و حرق ،تنها جوابي بود كه عرب ، خاصه درعهد اُمويان به هرگونه اعتراضي مي داد
خشونت و قساوت عرب نسبت به مغلوب شدگان بي اندازه بود.آنها كه تعصب عربي خود را فراموش نكرده بودند ، حكومت خود را بر اصل  « سيادت عرب » نهاده بودند. عرب با خود پسندي كودكانه اي كه در هر فاتحي هست مسلمانان ديگر را موالي يا بندگان خويش ميخواند. تحقير و ناسزايي كه در اين نام ناروا وجود داشت ،كافي بود كه همواره ايرانيان را نسبت به عرب بدخواه وكينه توز نگهدارد.
در منظومه اي كه به خط پهلوي مربوط به سيزده قرن پيش بروي پوست آهو و در نزديكي شهر سليمانيه ( شهري در كردستان عراق ) بدست آمده و در آن هنگامي كه اعراب ستمگر به شهر “ زور “ حمله كرده بودند و آتشكده ها را ويران و مردان و زنان ايراني را قتل عام ميكردند چنين سروده شده :
هورمزگان رمان آتران كژان                 
             ويشان شا ردو گوره گوره كان
  زور كار عارب كردن خاپور
                        گناي پاله هتا شاره زور
 و كنيكان و ديل بشينا
                         ميرد آزاتلي و روي هوينا
 رويشت زرتشت مانووه بي كس
                   بزيكانيكا هورمز و هيچ كس
ترجمه :
نيايشگاهها ويران شد، آتش ها خاموش گرديد
  بزرگ بزرگان خود را نهان كردنند
عرب هاي ستمكار خراب كردند روستاها را تا شهر زور
زنان و دختران به را اسارت گرفتند
 آزادمردان در خون خود غلتيدند
 كيش زرتشت بي ياور ماند
 اهورامزدا (هرمز) به هيچ كس مهر نورزيد.»
حكومت و قضاوت نيز همه جا مخصوص عرب بود و هيچ ايراني ولامسلمان هم به اين گونه مناصب و مقامات نمي رسيد.

نغمه هاي كهن :
درآن روزها كه باربد و نكيسا با نواي پهلوي و ترانه هاي خسرواني در و ديوار كاخ خسروان را در  امواج  لطف و ذوق فرو مي گرفتند ، زبان تازي دركام فرمانروايان صحرا از ريگهاي تفته ي بيابان نيز خشك تر و بي حاصل تر بود. در سراسر آن بيابانهاي فراخ بي پايان اگر نغمه اي طنين مي افكند ، سرود جنگ و غارت و نواي راهزني و مردم كُشي بود. نه پندي و حكمتي بر زبان قوم جاري بود و نه شوري و مهري از لبهاشان مي تراويد. شعرشان توصيف پشك شتر بود و خطبه شان تحريض به جنگ . به خلاف ايران كه زبان آن سراسر معني و حكمت بود. اندرزنامه هاي لطيف و سخنان دلپذير داشتند. كتابهاي ديني و سرودهاي آسماني زمزمه مي نمودند. داستانهاي شيرين از پادشاهان گذشته در خداينامه ها مي سرودند. هر طبقه را زباني و خطي جداگانه بود. در دربار شاهان زبانهاي خوزي و پارسي و دري هر يك جايي و مقامي داشت.   
زبان ايراني زبان شعر و ادب و زبان ذوق و خرد بود .زبان قومي بود كه از خرد و دانش و فرهنگ و ادب به قدركفايت بهره داشت. با اين همه اين قوم ، «كه به صد زبان سخن  مي گفتند » وقتي  ، با اعراب مسلمان روبرو گشتند « آيا چه شنيدند كه خاموش شدند؟»

 

Nach oben