به نام خدای بخشنده و مهربان

نام انتصابی مجید ؛                  نام انتخابی خودم : آریا
 اسم فامیل انتصابی بهرام بیگی ؛ 
نام انتخابی خودم : بهرام

ملیت من : ایران / جمهوری فدرال اطریش 

.طبق گفته های مادرم من درغروب21 فروردین سال1339 در هنگام اذان مغرب در تهران نو (یکی از محلات قدیم تهران) در خانه بدنیا آمدم
 

اولین خاطره من از کودکی بازی با توپ پلاستیکی در کوچه تنگ کنار خانه ما هست. خانه ما دو در داشت که یکی در کوچه ای تنگ و دردیگربه سوی خیابان باز میشد.بعد مدرسه را بیاد می آورم که شاید صدمتر هم دورتر از خانه ما نبود. مدرسه ای دخترانه وپسرانه بود. این دوران دوران بی دردسری بود؛ خوب به یادم می آید که مادرم برای من و خواهر کوچکترم زنگ تفریح ساندویچ می آورد و بعضی وقتها هم کادو از معلم می گرفتیم (البته این کادو از سوی پدر و مادربه آنها داده میشد که به بچه های ممتاز بدهند) وهمیشه هم با جیبی پر از نخودچی کشمش به مدرسه می رفتیم

. از آن بچگی "بچه عزیز همه" نبودم چون عقیده خودم را مستقیم می گفتم

پس از پنج شش سال پدر آن خانه را فروخت و به محله ای در بالای سیدخندان رفتیم و در آنجا خانه ای خرید که تا ترک ایران در آنجا زندگی میکردم
 پدر اسم من و خواهرم را در مدرسه راهنمایی پسرانه و دخترانه ای نوشت. میتوانم بگویم زندگی و درک زندگی برای من از این دوره شروع شد. سریع به این مطلب پی بردم که طرز فکر دخترها و نحوه برخورد آنها با مسایل مختلف و واکنش آنها مثل پسرها نیست و این برایم جالب  بود.در این زمان نیز بایس یک رشته ای برای خود انتخاب میکردم و آن برایم آسان بود : علوم تجربی

وقتی خوب به گذشته نگاه میکنم به این مطلب پی می برم از کودکی با بچه های دیگر فرق داشتم و به مسایل مختلف با دقت و کنجکاوی بسیار می نگریستم و چراهای زیادی در سر من بود ، برای مثال هنگامی که سبزی خوردن بر سر میز میآمد و دیگران مشغول خوردن ولذت بردن می بودند از خود می پرسیدم که چرا این سبزیها شکلهای گوناگون دارند؟ چرا بویهای مختلف دارند؟ این مزه های مختلف آنها از چیست؟


وقتی که برای دیدار مادر بزرگم و خانواده به شمال میرفتم آنها که باغ و مزرعه ای داشتند مواد مختلفی را مانند توتون و بلال و انواع سبزیجات کشت می کردند و در ضمن چند گاو هم داشتند که از شیرآنها کره و دوغ وماست وپنیر می گرفتند؛ مرغداری هم میکردند و از گوشت و تخم مرغها هم بهره می گرفتند.از این زمان برای طبیعت و زندگی کشاورزان احترام زیادی قائل بودم. در باغ مقدار بسیاری گل با رنگها و بویهای مختلف وچود داشتند و همیشه از خود می پرسیدم که چگونه است که این مقدار گلهای مختلف با بویهای مختلف وجود دارند. جواب پدر خدا بیامرز ما هم این بود  

"خدا تمامی این نعمتها را برای انسانها آفریده تا آزادانه از آنها استفاده کنند،هر که هر کدام و هر مقدار که می خواهد"
 

از این زمان بود که خدارا یک دوست واقعی برای خود شناختم
 

در دوره راهنمایی مشکلات زیادی با فیزیک و ریاضی و هندسه داشتم زیرا به این علوم علاقه ای نداشتم و نمی فهمیدم که جرا با انتخاب رشته علوم تجربی و طبیعی بایستی باز هم به تحصیل آنها ادامه بدهم و خلاصه همیشه در این علوم تجدیدی بود !! 

در سال آخر تحصیلات (دیپلم) مشکل چشم پیدا کردم و این مشکل شدید شد و تحصیل را در این سال غیرممکن میکرد. تنها راه برای خوب دیدن گذاشتن عدسی سخت بر روی چشم بود. تحمل این لنز در هوای خشک و گرم تهران و عادت کردن به سرخ شدن چشم و اشک ریختن و پریدن عدسی از درون چشم و گم کردن آن مسئله ای روزانه بود

 خلاصه مطلب آن سال را رد شدم و این تجربه بسیار تلخی برای من بود زیرا که تا آن زمان من هرگز سالی را رد نشده بودم ولیکن حالا میفهمم که این خواست خدا بود تا مرا در پناه خود حفظ کند وبایس برای من برنامه ای دیگرداشته باشد 

 
 خود را به نظام وظیفه معرفی کردم زیرا که زمان آن فرا رسیده بود و دیپلمه هم نبودم مشکل چشم بالا گرفته بود .دکتر ارتش گفت که با این چشم و وضع در ارتش نمیشود کاری کرد؛ بعد ها فهمیدم که او در پیش پدرم نمیخواست بگوید که بسیاری از سلولهای بینایی چشم من  مرده اند و بعدها فهمیدم که این یک بیماری ارثی بوده که ازچند نسل پیش بر من افتاده است.

 

این یک سال هم سال عادت کردن به عدسی چشم و خود را آماده کردن برای جراحی چشم بود که بایس در خارج صورت می گرفت زیرا که بسیاری از متخصصین از ایران رفته بودند و وضع جراحی در ایران خوب نبود. دیپلم خود را در علوم تجربی بدون تجدیدی گرفتم و جالب اینکه به خاطر وضع نابسامان مدارس بیشتر خود در خانه با کتابها و جزوه های خود تحصیل میکردم تا در مدرسه که یا تعطیل بود یاتعطیل میشد

پس از دیپلم مادر و پدر تصمیم گرفتند مرا برای جراحی چشم و ادامه تحصیل به خارج بفرستند زیرا وضع هیچکدام در آن زمان درایران خوب نبود
 من به آمریکا و انگلیس علاقه ای نداشتم , دولتهای این دو کشور نه تنها با ما بلکه با بسیاری از کشورهای دنیا به گونه ای خشن و دیکتاتوری رفتارمی کردند و می کنند و در دنیا بسیار فقر و جنگ و خونریزی به همراه آورده بودند و می آورند . من خود در انقلاب با در دست داشتن پرچم ایران درتظاهرات شرکت میکردم و یکی از افراد خانواده مادری من نیز در این انقلاب کشته شده بود و این دو کشور نمیتوانستند انتخاب من باشند و با نقش منفی که آنها در ایران بازی می کردند خوب آشنا شده بودم 

حال که پدرم میفهمم چرا مادرم همیشه با بودن من در تظاهرات آشفته بود 

باری، فرانسه را که کشور رهبر انقلاب در تبعید بود انتخاب کردم. پس از یکسال  زبان فرانسه  نام خود را در دانشگاه پزشکی نوشتم هر چند زبان فرانسه زبان آسانی نبود و ماایرانیها بسیار به انگلیسی عادت داشتیم ، ولی مشکلات جدید در راه بودند 

عراق با ایران وارد جنگ شد و دولت ایران هم اجازه خروج ارز نمی داد ومن پس از مدتی تحصیل در رشته پزشکی به این مطلب پی بردم که این رشته ای نیست که من بخواهم برای دراز مدت تحصیل کنم ؛ حجم زیاد لغتهای لاتین و یونانی که ما ایرانیها اصلاً به آنها و معنی آنها آگاهی نداشتیم ؛ کابد شکافی های خونی !! حیوانات مانند موش و خرگوش ؛ زمان بندی خشک تحصیلی از ساعت نه صبح تا چهار بعد از ظهر و از سوی دیگر هیچ پشتیبانی خانوادگی مرا بر این واداشت که به دنبال رشته انعطاف پذیرتری برای تحصیل در دانشگاه که مورد علاقه من هم باشد بروم

جامعه و زبان شناسی دو رشته ای بودند که همیشه مورد علاقه من بودند.از زمان دوره راهنمایی علاقه من به کتاب خوانی بسیار بود و خوشبختانه کتابخانه پدرم پربود از کتابهای جامعه شناسی و سیاسی و مذهبی که به من امکان کتابخوانی میداد ؛ با خواندن این کتابها دنیا را با چشمی دیگر می نگریستم
  با ادامه تحصیلات در دانشگاه نیز پی بردم که مشکلات اجتمایی ما از آن بیشترست که با یک انقلاب سیاسی پایان بگیرد و ما هنوز انقلاب فرهنگی ملی خود را نکرده ایم. به این مطلب پی بردم که بایس مردم به خود و جامعه خود با چشمی دیگر بنگرند

بیشترمردم ما کارهایی را می کنند و سخنانی را می گویند که در واقع نمیخواهند بگویند یا بکنند ولی می گویند و می کنند تا خود را با جامعه هماهنگ کنند، تا جامعه آنها را از خود بداند و خود را بگونه ای معرفی می کنند که نیستند ، بسیاری ازمطالب را ننگ میدانند در حالیکه ننگ نیستند ، بدنبال مطالبی میروند که حتی شاید خود حس کنند جزخرافات چیزی نیستند، بدنبال فرد کامل میگردند و چون خود را کامل نمی دانند از انسانها بتهایی میسازند که بعدها خود با دست خود و گفتار خود این بتها را بشکنند و این مطلبی آشکارست زیرا که هر کس در هر مقام بلند و بالای اجتمایی هم که باشد انسان است یعنی خطا میکند (و حق هم دارد خطا کند!) یعنی اشتباه کند وحق هم دارد اشتباه کند ، این شاه نبود که شاه شد و حرفهای پیامبرانه از خود میگفت ، این ما ایرانیها بودیم که او را شاه دانستیم و از او بت ساختیم هنگامی که او را انسان دانستیم به حقیقت او پی بردیم

برای من بسیار جای تعجب است که مردم بدنبال افراطی گریهای دینی و ملی میروند در حالیکه تاریخ نشان دهنده این مطلب است که تعصب و افراط گری در یک عقیده چیزی به جز ویرانی جامعه به بار نمی آورد

.باری من  از کوچکی با خود و دوستان خود و جامعه خود دو رو نبودم ؛ آن که هستم بودم و برای خود و نه برای دیگران زندگی میکنم و قبول این اندیشه بارها برای دوستان من و افراد خانواده سخت بود
.من معتقدم که انسانها مانند گلهای مختلف یک باغ می باشند ؛ هر چه متنوع تر بهترزیرا که یک باغ با یک گونه گل باغ واقعی نیست
 من همیشه بر این عقیده بوده و هستم که این دوستان من هستند که مرا برای دوستی انتخاب می کنند نه من دوستانم را و بهترست یک مشت دوست واقعی داشت تا صدها دوست نمای چاپلوس و متملق که واقعاً به آنها احتیاج نیست

چرا بدنبال زبان رفتم ؟
از زمانی که به یاد گیری زبان انگلیسی در مدرسه پرداختم به این مسئله پی بردم که تا چه اندازه نوشتار و دستور زبان ما سخت است و تا چه اندازه مشکل داریم و تفاوتها زیادند
 این اشکال ماست که بچه های خود را که حتی زبان مادری خود را خوب نمی شناسند به یاد گیری زبان عربی و انگلیسی مجبور می کنیم در حالیکه این یادگیری اجباری یک برش ناگهانی فرهنگی است و من مخالف تدریس اجباری زبان خارجی در مدارس هستم

کتاب من " کارنامه ، تاریخ، دستور زبان ، مصدرها و لغات ایرانی" را می توان کار آخر من در دانشگاه به زبان فارس عربی کنونی نامید ؛ در این کتاب من زبان نوین ایرانی را با الفبایی آسانتر و پالایش دستور زبان فارس عربی وپیدا کردن تمامی مصادر ایرانی و لغتهای ایرانی کلیدی بنیانگذاری میکنم که در کتابخانه ملی نیز هست 

برگردیم به تحصیلات در فرانسه

در رشته جامعه شناسی ثبت نام کردم ؛ زندگی بسیار سختی بود؛ بایس کار می کردم ودر ضمن بدون پشتیبانی خانواده به تحصیل ادامه میدادم و از بسیاری از چیزهایی که جوانان در این سن و سال دوست میدارند چشم پوشی می کردم

اتاقی ارزان قیمت در طبقه ششم زیر شیروانی و بدون آسانسور پیدا کردم و در یک هتل هم به عنوان پذیرنده مشتریها ازغروب تا صبح کار میکردم و با چشمی خواب آلود هم راهی دانشگاه میشدم

.در این زمان بود که همسرم را شناختم و او هم در این شراط سخت زندگی کرد و با من ساخت، ما در سال 1968 ازدواج کردیم
 

در این دوران دولت فرانسه هم برای خارجیان بسیار سخت می گرفت؛ کارت اقامت، کارت اجازه کار، کارت دانشجویی،کارت بیمه اجتمایی،

ورقه اجاره خانه یا مسکن، حساب بانکی همه لازم بود تا امکان اقامت در فرانسه فراهم شود و این مشکلات بگونه ای وضع را برما تنگ کرد که با همه علاقه به فرانسه و دوستانم مجبور شدیم آنجا را به مقصد اطریش ترک کنیم زیرا که دو بیگانه بودیم در کشوری بیگانه

!باری به اطریش آمدیم و روز از نو روزی از نو

دنبال خانه گشتن، دنبال کار گشتن ، فراهم کردن کارت بیمه ،یاد گیری زبان سخت آلمانی و دوری از دوستان و وطن مرا به سختی آزرد و افسردگی شدید در من ایجاد کرد که تنها پس از سالها " جا افتادن" در اطریش کشور دوم من بر طرف شد

پس از یادگیری زبان آلمانی در بیمارستان 
Wilhelminenspital

در وین نخست به تحصیل فیزیوتراپی (بدون جراحی !) پرداختم و کار کردم ولی علاقه من به فرهنگ و هنر به

 قدری بود که پس از آن به کارهای پزشکی نپرداختم

   و به تحصیل دیگر رشته های ویدئو و موزیک و رشته های مختلف کامپیوتر پرداختم

     فکر میکنم در دنیای کنونی بدون کامپیوتر زندگی سخت است 

من از کودکی به طبیعت و جانوران و بکلی به خود زندگی احترام میگذاشتم زیرا که پدرم میگفت " این زندگی یک سپرده خدایی است او به ما میدهد و میگیرد"

  فرزندم در سال 1990 بدنیا آمد و من نیز از این زمان لاشه خوری (گوشت خواری) این اعتیاد بد و خطرناک و جهانی را کنار گذاشتم

بسیاری از دوستان از من خواستند که همه زندگی خود را ننویسم ولی من این خواسته ا رد کردم.

نخست اینکه من فکر میکنم حقیقت گویی و بدور بودن از دروغگویی و عوام فریبی را مدیون خواننده های خود هستم 


.دوم اینکه به آن افتخار میکنم که با همه این سختیهای زندگیم به راه خطا نرفتم و با کار خود زندگی خود را بدون کمک کسی ساختم و این که ننگ نیست
سوم اینکه میخواهم کلیشه ی پوسیده اجتمایی را " به جای زندگی برای خود برای دیگران زندگی کردن" را از میان ببرم و بایس که خود پیشتاز می شدم و به دختران و بانوان و پسران و آقایان هم میهنان خود بگویم

عزیزان من درخارج هم مانند ایران پول و معلومات مهم است و بایستی دو برابر ایران و خودیهای اینجا کوشا باشید هیچ وقت هم مانند خودشان شما راقبول نمی کنند چون لهجه زبان مادری شما شما را لو میدهد که بیگانه هستید اینجا در اروپا بچه هایی را که از پدر یا مادر مهاجران بدنیا می آیند را هم  خوب قبول نمی کنند چه برسد به مهاجران اصلی یعنی شماها ، کسی برای شما فرش سرخ به عنوان مهاجر نمی اندازد و آغوش باز هم برای ما ندارند ، هیچ کس هم برای کسی وقت ندارد و به کار خودش مشغول است ، همسایه همسایه را نمی شناسد

حرف من را قبول ندارید ؟ بروید در سفارتخانه های یکی از این کشورهای اروپایی و تقاضای مهاجرت کنید

وقتی انتظارات  و شرایط مهاجرت را شنیدید به حرف من پی می برید 

یک عده برای مهاجرت میروند اروپا و آمریکا و از زیباییهای شهرهای آنجا لذت می برند (مانند آنچه از ساتلیت می بینند) ولی همه اینها بیشتر از یک ماه طول نمی کشد و هنگامی که زندگی واقعی شروع میشود یعنی خانه داشتن کار داشتن بیمه اجتمایی داشتن دانشگاه رفتن و غیره میفهمند که چقدر سخت تر از ایران میشود

با هزار تلاش میروند ترکیه و اروپا و آمریکا و کانادا و هم آنجا کارهایی با حقوق کم می کنند که در ایران حاضر به انجام آن نبودند ولی وقتی به ایران می آیند خود و خانواده شان پز میدهند و یک مشت دروغ بار این و آن می کنند

  از آنجایی که همه در ایران هم بایس دکتر و مهندس باشند!! تا خانواده ای به آنها دخترشان را برای مهریه بفروشند اگر در خارج سیم کشی کار می کرده خودش را مهندس برق معرفی می کند اگر پرستار بوده خودش را دکتر معرفی میکند و از این گونه داستانهای آشغال که شکم هر جامعه شناس را به تهوع می آورد

بعد شوکه میشوند که چرا آمریکاییها و اروپاییها ایرانی ها را دورو و حقه باز می نامند؟

چون این تیپ آدمها را در کشورهایشان میشناسند و بدبختانه ما همه ایرانیها را اینگونه حساب می کنند

حال عده ای می پرسند که اگر این جور است چرا این همه در آنجا مانده اند؟ آنها فکر می کنند که ایرانیان مقیم خارج نمی خواهند ایرانیان دیگر به اروپا و آمریکا مهاجرت کنند

این هم یکی از افکار احمقانه در ایران است که منشأ آن یکی از دیگر بیماریهای اجتمایی در ایران یعنی حسادت است

یکی نیست از اینها بپرسد مگر ایرانیهای مقیم خارج خرج ایرانیهای خواستار مهاجرت به خارج را می کشند که برایشان مهم باشند آنها مهاجرت کنند  یا نه ؟؟؟

                                                                                      ما انقلاب سیاسی کردیم ولی انقلاب فرهنگی نکردیم

خیر ما ایرانیها نمی خواهیم با تصورات غلط بیایند و بعد تاسف بخورند که تمامی زندگی خود را به باد داده اند

انقلابی که بر اساس ایران گرایی و شستن معیارهای فکری و اجتمایی غلط و قدیمی باشد

این معیارهای فکری و اجتمایی غلط مانند خوره اجتماع  و فرهنگ ما را میخورند و نابود میکنند

نخستین آن عرب گرایی زیر پوشش اسلام گرایی بود و هست و نتیجه آن را میبینیم

غرب گرایی

چرا ؟ چون از هویت حقیقی خود دور شدیم

 آنهایی که با لباسهای ایرانی مخالفت می کنند لباسهای آمریکایی و اروپایی را در ایران رواج میدهند

آن متعصبان دینی که با برگذاری جشن سده و مهرگان در ایران مخالفت می کنند در عوض راه را برای پاپا نونل و سنت والنتین باز می کنند و در واقع بر علیه خود کار می کنند

بیماریهای اجتمایی و فکری و فرهنگی دیگر ایران کدامند؟

پر خوری ، حرص در مال و مقام ، حسودی و عقده به دیگران ، خشم زیاد ، تنبلی ، خسیسی ، گدا صفتی و دورویی

به جای هزار مزخرف که در دبیرستان و دبستان تعلیم میشود به فرزندان خود یاد نمی دهیم که پر خوری کار خوبی نیست ، حرص مال و مقام داشتن کار خوبی نیست ، حسادت و عقده ای بودن و ناراحت شدن از پیشرفت دیگران یک مریضی روانی واقعی است ، خشم زیاد از حد یک بیماری روانی است ، گدا صفتی و خسیسی و دورویی از بیماریهای روانی اجتمایی اشخاص هستند که درکشور ما ریشه دوانیده است و بایس از آنها دوری جست

بدون یک انقلاب فرهنگی جامعه ایران پیشرفت قابل ملاحظه ای نخواهد داشت

                                                                                  بایس یک رفراندم برگزار کنیم و در این رفراندم در یک لیست از ایرانیها سوال کنیم  ارزشهای اجتمایی برای زنها و مردها در ایران چیست ؟ چه چیزهایی را در جامعه میخواهند و چه چیزهایی را نمی خواهند  و بر  اساس این رفراندم قانون اساسی را نو کنیم

این بیماریهای روانی فکری اجتمایی را بایس از جلوی پای مردم ایران برداشت

همه فکر می کنند آنچه از ساتلیت می بینند در اروپا و آمریکا هم همین است ؛این هم یکی دیگر از اشتباهات مردم در ایران و منطقه است؛ خیر این جور نیست

نصف اروپا وضعش از ایران هم بدتر است

من به همه آنهایی که فکر می کنند اروپا و آمریکا و کانادا بهشت است می گویم پول های خود را برای یکسال زندگی در این کشورها جمع کنید و بروید زندگی کنید و بعد به حقایق زندگی اجتمایی و دروغها و مغز شوییهای ساتلیتی پی می برید 

دلایل زیادی دارد که عده ای اینجا مانده اند ولی این به این دلیل نیست که واقعأ دلشان می خواهد در اروپا یا آمریکا بمانند 

عده ای آمدند اینجا تحصیل کنند بعد بروند کشورشان کار و زندگی شروع کنند ولی عاشق هم کلاسی شدند بچه دار شدند و چون آنها اینجایی هستند حاضر به رفتن به کشور دیگر نیستند آنها بایس میان زن و بچه خود و زندگی در بیگانه و یا تنها زندگی در کشور خود یکی را انتخاب کنند و فکر میکنم که هر کسی که خانواده دارد میفهمد که برای زندگی با زن و بچه اش تصمیم می گیرد

عده ای هم به دلیل جنگ و آشوب کشور را برای مدتی ترک می کنند و اگر این جنگ و آشوب زیاد طول بکشد مانند جنگ ایران و عراق یا آشوب در افغانستان دیگر در آن کشور دیگر ماندنی میشوند و خوب آنها هم میخواهند مانند یک انسان عادی زندگی کنند یعنی خانه و کار و تحصیل وبیمه اجتمایی و غیره مانند افغانها در ایران

خوب اینها برای خودشان زندگی سرپا می کنند مانند افغانها حالا از آنها خواستن همه این زحمات را رها کنند و از اروپا و آمریکا به افغانستان رفتن و دوباره زندگی در پیری را از صفر شروع کردن یک خواست ضد انسانی است

این در اروپا و آمریکا هم همین است ولی همین افغان هم آرزو میکرد همه آنچه  را در افغانستان داشت مگر نه ؟؟

همه هم در ایران آقازاده های سیاستمدارهای کهنه نیستند که روی پدرشان بتوانند حساب کنند

عده ای هم پس از سالها کار و زندگی در اینجا باز نشسته شده اند و فقط باز نشستگی آنها پرداخت میشود اگر آنها در آن کشور باشند

پس مانند بسیاری از ایرانیها و مردم منطقه اشتباه نکنید که همه که در خارج زندگی میکند راضی هستند در یک کشور بیگانه بمانند

بسیاری از ترکهایی که در کشورهای اروپایی به دنیا آمده اند حالا با خانواده خود به ترکیه بر می گردند وقتی از آنها می پرسی چرا این کار را کردند میگویند به خاطر پدرو مادر خود و دیگر اینکه همیشه این احساس را  داشتند در جامعه آنجا به آنها برابر نگاه نمی کنند

خلاصه عزیزان

اینجا هم مشکلات خود را دارد ، آستینها را بالا بزنیم و از درون کشور و بیرون از کشور کشورخودمان را بسازیم و زیر بار منت کسی هم نرویم بهترست

هر سیاستمداری هم که در ایران خواست برای خنده و لبخند و کف زدن بیگانه ها دولا راست شود را از جامعه سیاسی ایران بیرون بیاندازید زیرا یا هنوز نفهمیده که خارجیها فقط به فکرپول و ارزشهای اقتصادی و اجتمایی و فرهنگی خود هستند که این یعنی بی تجربگی و نا پختگی سیاسی که شایسته کشور گردانی نیست یا اینکه میدانند و از قصد میکنند و این یعنی خیانت به منافع اقتصادی و اجتمایی و فرهنگی ایران

اینجا در خارج وضع اجتمایی خراب است و دروغگویی زیادی می کنند

برای دیگران نسخه های سیاسی و اجتمایی و اقتصادی مینویسند ولی وقتی به خودشان میرسد و این نسخه ها به ضررشان است سرباز میزنند

دم از آزادی بیان می زنند ولی وقتی کسی از خودشان از کثافت کاریهای خود آنها سخن بگوید او را به زندان می اندازند یا مانند جولیان آسانژ برایش پرونده قلابی میسازند و مانند یک زندانی در سفارت اکوادور زندگی کند 

 پس گول عده ای را که برایتان دام می گذارند و اروپا و آمریکا را بهشت نشان میدهند را نخورید

  یک کلام : آواز دهل شنیدن از دور خوش است

این همان مشکلاتی هستند که بارها من در باره آن صحبت کرده ام و بسیار مورد انتقاد قرار می گیرم

در جامعه ما رابطه اجتمایی بر اساس رابطه انسان با انسان به دور از هر گونه هم بستگی خانوادگی یا کاری یا سیاسی یا دیگر هم بستگی اجتمایی قرار ندارد بلکه ما خودمان را بر اساس رابطه خانوادگی یا کاری یا سیاسی با دیگران معرفی می کنیم

خانم الف در ایران به تنها به عنوان خانم الف شناخته نمیشود بلکه خانم الف دختر آقای ج هست یا خواهر خانم ت یا زن آقای ب و این اشخاص در جامعه برای شناسایی این خانم نقشی ایفا میکنند

انسانها خود را در یک قاب می کنند این قاب میتواند قاب خانوادگی یا کاری یا سیاسی یا هنری  یا هر قاب دیگری باشد یا ساده بگویم ما قبیله ای زندگی می کنیم ، در جامعه ما انسان و فرد ارزش نداردبلکه خانواده ارزش دارد در حالیکه این افراد هستند که خانواده را میسازند و به همین دلیل هم هست که افرادی که کسی را ندارند در ایران مشکل دارند زیرا همانگونه که گفتم ما قبیله ای زندگی می کنیم

در اروپا یا آمریکا رابطه فرد به فرد است و برای همین هم یک سیاه با یک سفید ازدواج میکند چون شخص مهم است نه آنچه که دیگران در این باره 

فکر می کنند آیا میتوانید این را در ایران امتحان کنید ؟؟

من در سال2021 میلادی 5 کتاب مکتب نیاکان مکتب ایرانی و قانون اساسی نوین اتحاد سرزمینهای ایرانی را که نوشته بودم در سایت خود قرار دادم و خوشحالم بگویم که نه تنها در ایران خوانده شدند بلکه بعدها در تصمیمات قانونی در کشور نیز به اجرا در آمدند

اگر خدا بخواهد و این چشم همیشه بیمار اجازه دهد مقاله ها و کتابهای بیشتری را در آینده به هم میهنان خود تقدیم میکنم

شما می پرسید  چه کارهای هنری و فرهنگی می کنم ؟

 طراحی

من از کودکی به طراحی علاقه داشتم. یادم می آید از کودکی در مدرسه به جای اینکه مثل بچه های کوچک دیگر خانه و درختان را نقاشی کنم، همیشه به اشکال و رنگ ها علاقه داشتم و نقاشی می کردم. وقتی بزرگ شدم تی شرت و کوله پشتی ام را رنگ و طراحی می کردم و اغلب به عنوان یک بچه سرکش برچسب می خوردم. من دوست دارم وقتی طرح من روی بسیاری از اشیاء دیده می شود. بله این خوب است

2

عکس هنری

من از 20 سالگی شروع به عکاسی کردم اما به سرعت علاقه ام به سمت عکاسی هنری شکل گرفت اما عکاسی هنری برای من چیست؟

 : متخصصان چه می گویند 

اصطلاح «عکاسی هنرهای زیبا» که با نام‌های «هنر عکاسی»، «عکاسی هنری» و غیره شناخته می‌شود، هیچ معنا یا تعریف پذیرفته‌شده‌ای ندارد، بلکه به دسته‌ای از عکس‌های غیردقیق اطلاق می‌شود که بر اساس دیدگاه خلاقانه عکاس گرفته شده‌اند. ایده اصلی پشت این گروه این است که عکاس نه تنها می خواهد یک نمایش واقع گرایانه از سوژه را ثبت کند، بلکه می خواهد یک برداشت شخصی تر - معمولاً خاطره انگیز یا جوی تر - ایجاد کند. می توان این موضوع را با گفتن این که عکاسی با هنرهای زیبا هر تصویری را توصیف می کند که توسط دوربینی گرفته می شود که هدف آن زیبایی شناسی است (یعنی عکسی که ارزش آن در درجه اول در زیبایی آن است).

 

وقتی چیزی غیرعادی می بینید. یا موقعیتی که غیرعادی است یا یک شی را از منظر دیگری ببینید و به سرعت از آن عکس بگیرید، پس از نظر من یک عکس هنری دارید

مثلا دو کفش با بندشان که روی کابل های برق خیابان هستند برای من جالب است چون چند وقت یکبار چنین چیزی را می بینید؟

دو عاشق که زیر باران سیل آسا می بوسند انگار باران نمی بارد!! چند بار اینو میبینی؟؟

یک جفت کفش کنار هم روبروی یک مغازه بسته!! چطوری کفشها اونجا هستن؟؟ چرا اونجا هستن؟؟

یک دختر و پسر کوچک تنها دست در دست تنها در یک باغ!! چند بار اینو میبینی؟؟

یک عکاس هنری یک شکارچی است.

عکاسی هنری قبلاً بسیار دشوارتر بود، اما اکنون با تجهیزات خوب بسیار آسان تر است.

 هنر کلاژ

من همیشه مراقب استفاده از منابع بوده ام. از بچگی یاد گرفتم واین دقت را در هنر کولاژم نیز رعایت کرده ام. یعنی از موادی که در نگاه اول بی ارزش به نظر می رسید مانند کاغذ رنگی یا فلز، چوب و پلاستیک استفاده کردم و یک شی هنری ساختم.

 زبان ایرانی را با الفبای جدید (لاتین به شکل میخی) بدون کلمات بیگانه و دستور زبان پدید آوردم و توسعه داده ام. به نظر من زبان فارسی عربی

    کنونی باید با زبان ایرانی جایگزین شود تا زبانی جهانی بشود   

   نوشتن لغت نامه های مختلف ایرانی با متد خودم ، شعر و مقاله نویسی های سیاسی و اجتمایی 

اگر از من  بپرسد از چه کسانی خوشم می آید میگویم افراد راستگو و یک رو و خدمتکار برای مردم  

از چه کسانی بدم می آید از خوکها ، از زالو ها ی انسان نما  ، از مگس های دور شیرینی

خوکها آن انسان نماهایی هستند که که به خاطر رفاه خود و دوست و فامیل خود حاضرند حتی عزت و احترام  کشور خود را هم بفروشند ، آنهایی که فکر می کنند تمام دنیا به آنها بدهکارست ، یک مشت بی غیرت

زالو ها آنهایی هستند که به خاطر رفاه خود و دوست و فامیل خود حاضرند از شانه مردم برای خود نردبان برای بالا رفتن خود در اجتماع بسازند یک مشت انگل اجتمایی

مگسهای دور شیرینی هم آنهایی هستند که فرصت طلبند و دورو

من به وقت زیادی برای شناخت لین انسان نماها احتیاج ندارم خودشان با افکار و گفتار و گردار خودشان خودشان را زود نشانم میدهند

عزیزان

 این سایت برای ایران است و بس و اجباری هم برای خواندن آن  نیست

رسیدیم به پایان این قصه، امیدوارم که شما را خسته نکرده باشم

 

Nach oben