ابومسلم خراسانی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

 

زادروز

نامشخص
 

درگذشت

۲۴ شعبان ۱۳۷ (قمری)
بغداد

ملیت

ایرانی

نام‌های دیگر

بهزادان پسر وندادهرمز

لقب

صاحب الدعوه

جنبش

سیاه جامگان

 

ابومسلم خراسانی (۷۱۸-۷۵۵ میلادی) یکی از فرماندهان نظامی ایران و رهبر جنبش سیاه‌جامگان بود که توانست با براندازی حکومت بنی امیه، حکومت بنی عباس را پایه گذاری کند. نام اصلی او بهزادان پسر ونداد بود که به توصیه ابراهیم امام، یکی از بزرگان بنی عباس، به عبدالرحمن تغییر نام داد و با حکم وی رهسپار خراسان شد تا رهبری جنبش ضد اموی در این منطقه را بر عهده بگیرد. وی پس از پیروزی بر حاکم خراسان و تسخیر مرو، سپاهی را روانه عراق نمود و توانست در سال ۱۳۲ هجری قمری، مروان، آخرین خلیفه اموی را شکست دهد. با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح به عنوان اولین خلیفه عباسی، امارت خراسان به ابومسلم سپرده شد. اما قدرت و نفوذ وی برای خلیفه و اطرافیان او نگران کننده بود. سرانجام، ابومسلم در سال ۱۳۷ هجری قمری، به نحو توطئه آمیزی به دستور منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید.کشته شدن ابومسلم، سرآغاز قیامها و شورشهای متعددی شد که به خونخواهی او شکل گرفت و برخی از آنها سالهای سال، خلفای عباسی را به خود مشغول نموده بود.

كتاب محاسن اصفهان می‌نویسد:

«ابومسلم صاحب الدعوه از رستاق فائق در كنار كرج است»[۱]

این خلكان می‌نویسد:

ولادت ابومسلم در سال 100هجری قمری در روستای فائق و در قریه ماوانه واقع شده است. فائق آن زمان را امروز كزاز و كرج آن عصر را آستانه و ماوانه را بازنه گویند (یعنی روستای بازنه در حوالی شازند و آستانه) و این منطقه در آن عصر جزء اصفهان بوده است. ابومسلم بر ضد بنی امیه قیام كرد و بنی‌امیه را از میان برداشت و خلافت را به عباسیان منتقل ساخت و به امین آل محمد ملقب شد ابوجعفر منصور خلیفه دوم عباسی كه از قدرت ابومسلم بیمناك بود او را با مكر و فریب به مقر خلافت خواند و در سال 137ه.ق آن مرد دلیر را با ناجوانمردی به قتل رساند.

محتویات

کودکی و نوجوانی

نام اصلی ابومسلم، بهزادان فرزند ونداد هرمز ذکر شده است.[۲] همچنین نام او را ابواسحاق ابراهیم بن حیکان نیز ذکر کرده‌اند.[۳] برخی او را از نوادگان شیدوش پسر گودرز یا رهام پسر گودرز می دانند. همچنین برخی منابع نسب او را به بزرگمهر رسانده‌اند.[۴][۵]

با این حال، ابومسلم در زمان حیاتش با نام عبدالرحمن نیز خطاب می شده است. این تغییر نام ظاهراً به سبب درخواست یا دستور ابراهیم امام (یکی از بزرگان خاندان بنی عباس که برای خلع بنی امیه و بدست گرفتن خلافت تلاش می‌کرد[۶]) صورت گرفته است؛ چرا که وی نام و نسب فارسی ابومسلم را دستاویزی برای دشمنان عباسیان می دانسته است.[۷]

ابومسلم خراسانی احتمالاً در سال ۱۰۰ هجری قمری[۸] در نیشابور [۹] متولد شد. با این حال روایات تاریخی دیگری نیز در مورد محل و زمان تولد وی نقل شده است؛ چنانکه اظهار نظر صریح در این مورد آسان نیست. این احتمال وجود دارد که مجهول ماندن اصل و نسب ابومسلم، تعمداً توسط حکومت بنی عباس صورت گرفته باشد تا نقش دیگران در براندازی حکومت بنی امیه کمرنگ جلوه نماید.[۱۰]

وی در کودکی و نوجوانی، به خانواده‌ای به نام عِجلی در کوفه خدمت می‌کرد (احتمالاً به عنوان برده [۱۱] [۱۲]) و مدتی نیز در زندان بود تا این که در سن نوزده یا بیست سالگی از سوی ابراهیم امام برای دعوت مردم خراسان به پیروی از عباسیان مامور می‌شود.[۱۳]

جنبش سیاه‌جامگان

 

دوران جوانی ابومسلم خراسانی با دوران خلافت مروان مقارن بود. در این دوران، ظلم، فساد و تفرقه زیادی در بین حکام اموی رواج یافته بود و به طور خاص، مردم خراسان تحت فشار و ستم فراوانی قرار داشتند. در این دوران دو قبیله عربی بنی تمیم (مضری) و ازدی (یمانی) که در خراسان سکونت داشتند، اختلافات قومی شدیدی داشتند و هر یک از آنها که به امارت می‌رسید، افراد طایفه خود را می‌نواخت و افراد طایفه مقابل را طرد می‌کرد. بنابراین، پتانسیل بسیار مناسبی برای تشکیل هسته‌های نهضت ضد بنی امیه در خراسان فراهم بود. بزرگان بنی عباس هم با اشراف بر این موضوع، خراسان را به عنوان پایگاهی برای دعوت مردم به خود می‌دانستند؛ چنان که افراد مختلفی را برای دعوت مردم شهرهای مختلف خراسان مامور کرده بودند. [۱۴] این افراد، داعیان یا دعوتگران عباسی خوانده می شدند و در زمان ورود ابومسلم، بالغ بر بیست سال بود که در خراسان فعالیت می کردند. [۱۵]

ابومسلم پس از آشنایی با ابراهیم امام در کوفه، برای دعوت مردم خراسان به بنی عباس رهسپار این منطقه شد. جسارت و شجاعت ابومسلم سبب شد تا خیلی زود، همه مردمی که از حکومت مروان، آخرین خلیفه اموی ناراضی بودند تحت لوای وی گرد آیند.[۱۶]

ابومسلم در ابتدای نهضت، برای دعوت مردم و گرفتن بیعت از آنها، از شخص خاصی نام نمی‌برد و آنها را به یکی از خاندان بنی هاشم که مورد پذیرش همگان قرار گیرد (الرضا من آل محمد) دعوت می‌کرد.[۱۷][۱۸] تا این که در روز اول شوال سال ۱۲۹ هجری قمری [۱۹] برابر با ۲۱ ژوئیه سال ۷۴۷ میلادی [۲۰] با برافراشتن پرچم سیاه در روستایی به نام سفیدنج از توابع مرو قیام خود را علنی کرد.[۲۱] شروع دعوت به این ترتیب بود که در روز عید فطر، همه هواداران نماز عید را به امامت سلیمان بن کثیر برپاداشتند و سلیمان به امر ابومسلم، نماز و خطبه را برخلاف ترتیب امویان به جای آورد.[۲۲] تقریباً به صورت همزمان، داعیان عباسی در شهرهای خوارزم، طالقان، تخارستان، بلخ و مرورود بنا به دستوری که ابومسلم به آنها داده بود، دعوت را آشکار کردند. [۲۳] پس از آغاز دعوت، طی هفت ماه، خیل گسترده‌ای از دشمنان بنی امیه به ابومسلم پیوستند.[۲۴]

ابومسلم برای شروع نهضت خود از پرچم سیاه به عنوان نماد نهضت استفاده کرد و به سپاهیان خود نیز دستور داد تا جامه‌های سیاه بر تن کنند و به همین دلیل، طرفداران وی با نام سیاه جامگان و قیام وی تحت عنوان جنبش سیاه‌جامگان شناخته شد. از آنجا که امویان دارای پرچمهای قرمزرنگ بودند و لباسهای قرمز می پوشیدند، انتخاب رنگ دیگری به جز قرمز، به عنوان رنگ نماد این گروه مورد توجه ابومسلم قرار گرفت. علت انتخاب رنگ سیاه نیز این بود که ابومسلم خود و گروهش را در عزای زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید می‌دانست. [۲۵] برخی این کار را تاسی ابومسلم به شیدوش پسر گودرز می دانند (که بنا به روایتی از نیاکان وی محسوب می شود)؛ چراکه شیدوش پس از کشته شدن سیاوش، لباس سیاه به تن کرد و به خونخواهی او برخاست. [۲۶] همچنین نقل کرده اند که ابومسلم از غلام خود خواست تا جامه هایی به رنگهای مختلف بر تن کند و در نهایت از بین رنگهای مختلف، رنگ سیاه را پسندید که هیبت بیشتری داشت. [۲۷]

شروع جنبش سیاه جامگان در حالی بود که در مرو، دو قبیله ازدی (یمانی) و مضری با یکدیگر در حال جنگ بودند؛ یمانی‌ها به سرکردگی جدیع کرمانی و مضری‌ها به سرکردگی نصر بن سیار، حاکم خراسان. گروه مستقلی از خوارج نیز به رهبری شیبان بن سلمه در این منطقه دارای قدرت و نفوذ بود. ابومسلم از این فرصت برای گرد آوردن طرفداران خود استفاده می‌کرد و در عین حال، با ارسال نامه‌هایی برای سران یمانی‌ها و خوارج، هر دو را به دوستی و اتحاد با خود دعوت می‌کرد. وی تلاش می‌کرد مانع از اتحاد این قبیله ها با یکدیگر شود. [۲۸]

با قدرت گرفتن تدریجی جنبش، نصر بن سیار، تلاش کرد با پروپاگاندا مانع از پیوستن مردم به ابومسلم شود؛ عوامل وی در بین مردم شایعه کردند که این گروه، بت پرست و متعرض به مال و ناموس مردم اند. در یکی از جنگ هایی که مابین ابومسلم و نیروهای نصر بن سیار رخ داد، یکی از فرماندهان نصر به نام یزید به اسارت درآمد. ابومسلم توانست از این فرصت برای شکستن شایعات استفاده کند؛ وی به جای کشتن او، دستور داد تا او را مداوا و آزاد کنند، مشروط بر آن که پس از آزادی، در مورد مشاهداتش در زمان اسارت، تنها سخن راست بر زبان آورد. بدین ترتیب یزید پس از بازگشت، شهادت می‌داد که این گروه، مسلمان و پرهیزکارند. [۲۹]

نصر بن سیار با خطری که از جانب ابومسلم احساس می کرد، طی نامه ای به مروان، خلیفه اموی خواستار آن شد که سپاهی برای سرکوبی جنبش به خراسان گسیل کند. اما مروان، خود درگیر نزاع داخلی بود و نتوانست خواسته نصر را اجابت کند. نصر پس از ناامید شدن از کمک خلیفه، تلاش کرد که گروههای یمانی و خوارج را برای از میان برداشتن ابومسلم با خود همراه سازد و اگرچه در این کار توفیقاتی حاصل کرد، اما سیاست ورزی ابومسلم مانع از شکل گیری اتحاد شد. در قدم بعدی، نصر سعی کرد که با خود ابومسلم متحد شود [۳۰] اما نهایتاً ابومسلم با یمانی‌ها متحد شد و توانست نصر بن سیار را در سال ۱۳۰ هجری قمری شکست دهد. نصر پس از فتح مرو به دست ابومسلم، به سرخس و از آنجا به نیشابور گریخت. ابومسلم پس از فتح مرو، برای تثبیت قدرت خود، سران قبیله یمانی‌ها و رهبر خوارج را نیز از میان برداشت. [۳۱]

ابومسلم پس از فتح مرو، در اندیشه حمله به عراق بود. این اندیشه در سال ۱۳۲ هجری قمری [۳۲] برابر با سال ۷۴۹ میلادی [۳۳] عملی شد و سپاه ابومسلم توانست سپاه یکصدهزار نفری مروان را در منطقه‌ای به نام زاب در نزدیکی موصل شکست دهد. رهبری این جنگ را قحطبه‌بن شبیب و بعد از کشته شدن او، فرزندش حسن بر عهده داشت. ابومسلم شخصاً در این نبرد حاضر نبود. به این ترتیب با شکست آخرین خلیفه اموی، حکومت بنی امیه منقرض شد و حکومت بنی عباس با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح آغاز گشت.[۳۴] مروان پس از شکست در این نبرد به دمشق و سپس مصر گریخت [۳۵] و در سال ۷۵۰ میلادی [۳۶] در آنجا کشته شد.

دوران حکمرانی

با بر تخت نشستن سفاح به عنوان خلیفه عباسی، حکمرانی مناطق مرکزی و شرقی ایران به ابومسلم سپرده شد. ابو مسلم در این دوران از قدرت و نفوذ زیادی در بین مردم برخوردار بود. وی همچنین بر روی خلیفه عباسی نیز نفوذ زیادی داشت و در بسیاری از موارد خلیفه بدون نظر یا موافقت او تصمیم نمی‌گرفت.[۳۷]

در دوران حکمرانی، ابومسلم با شورشهایی از سوی علویان و نیز با تعدی‌هایی از طرف چینی‌ها مواجه شد که همه را سرکوب کرد. وی توانست نفوذ خود را در ماوراءالنهر توسعه دهد و شهرهایی از جمله سغد، بخارا و بلخ را تحت امارت خود درآورد.[۳۸]

ابومسلم در دوران امارت خراسان، دست به عمران و آبادانی زد و در شهرهایی از جمله سمرقند و مرو، نمازخانه ها و باروهای متعددی ساخت. [۳۹]

ابومسلم در این دوران دارای القابی چون صاحب الدعوة، صاحب الدولة و امین آل محمد بود. او را از این جهت صاحب الدعوة می‌نامیدند که قیام علیه امویان را آشکار کرد و لقب صاحب الدولة نیز از این جهت بود که وی را موسس حکومت عباسیان می‌دانستند. [۴۰]

قدرت و نفوذ ابومسلم و خودکامگی وی در تعامل با خلیفه، باعث شد تا نزدیکان خلیفه و از جمله برادر و ولیعهد وی، منصور، نسبت به ابومسلم بدگمان شوند و تلاش کنند تا خلیفه را نیز برای توطئه علیه ابومسلم متقاعد کنند. نقل شده است که شورشی که توسط زیاد بن صالح، امیر منصوب ابومسلم در شهرهای سغد و بخارا رخ داد، به تحریک خلیفه عباسی بوده و ابومسلم پس از غالب آمدن بر این شورش و کشتن زیاد بن صالح، سر وی را برای خلیفه می‌فرستد.[۴۱]

این بدگمانی در زمانی که منصور به عنوان فرستاده خلیفه برای رایزنی با ابومسلم در خصوص فرمان قتل ابوسلمه خلال به خراسان رفت، تشدید شد؛ چرا که وی شوکت و ابهت ابومسلم را ملاحظه می‌کند و پس از بازگشت به خلیفه می‌گوید که اگر ابومسلم بخواهد، می‌تواند خلافت عباسیان را نابود کند.[۴۲] و اگر خلیفه می خواهد کارش قوام پیدا کند می بایست ابومسلم را بخواند و به قتل برساند. [۴۳]

در سال ۱۳۶ هجری قمری، ابومسلم پس از اخذ اجازه از سفاح، عازم عراق شد تا از آنجا به سفر حج برود. در این سفر، منصور نیز همراه ابومسلم شد و در بازگشت، خبر درگذشت خلیفه به آنها رسید. بنابراین، منصور که ولایت عهدی را بر عهده داشت در نامه‌ای به ابومسلم خود را خلیفه معرفی کرد و ابومسلم نیز به او تبریک گفت. منصور، در ابتدای خلافت خود با شورشی از سوی پسرعموی خود مواجه شد که با او بیعت نکرد و خود را خلیفه خواند. هرچند که این شورش توسط ابومسلم و طی چند ماه خاموش شد، اما گزارشهایی که منصور نسبت به واکنشهای مغرورانه و سخره آمیز ابومسلم نسبت به نامه‌های خود دریافت می‌کرد، وی را شدیداً بیمناک می‌کرد و به همین جهت تصمیم گرفت که تا قبل از این که ابومسلم به خراسان عزیمت کند، وی را از پای درآورد.[۴۴]

مرگ

ابومسلم خراسانی سرانجام، در ماه شعبان سال ۱۳۷ هجری قمری [۴۵] برابر با سال ۷۵۵ میلادی [۴۶] به دستور منصور، خلیفه عباسی به قتل رسید. وی در زمان مرگ احتمالاً ۳۷ یا ۳۳ ساله بود. [۴۷]

توطئه قتل ابومسلم در شرایطی رخ داد که ابومسلم پس از شکست دادن دشمنان خلیفه در عراق، بدون بازگشت به مداین، قصد عزیمت به خراسان نمود. اما خلیفه از آنجا که از شوکت و عظمت ابومسلم در خراسان بیمناک بود، طی نامه ای از وی خواست که نزد وی بیاید. ابومسلم ابتدا قصد پذیرش این دعوت را نداشت، اما نهایتاً پذیرفت. [۴۸] با ورود ابومسلم، خلیفه او را مورد اکرام قرار داد و از وی خواست تا روز بعد نزد او بیاید. در روز بعد، خلیفه به تعدادی از سربازان خود ماموریت داد تا مخفی شوند و زمانی که خلیفه سه بار دستانش را به هم زد، بیرون آیند و ابومسلم را بکشند. با ورود ابومسلم، خلیفه نخست با حیله، شمشیر او را گرفت و او را خلع سلاح کرد و سپس زبان به نکوهش وی گشود و از جمله او را در خصوص کشتن سلیمان بن کثیر سرزنش کرد و زمانی که با پاسخ متکبرانه ابومسلم مواجه شد، دستانش را سه بار بر هم زد تا سربازان از موضع خود خارج شدند و او را به قتل رساندند. [۴۹] [۵۰]

کشته‌شدگان

ابومسلم در طول دوران مبارزه و پس از آن، در دوران حکمرانی، ناگزیر از کشتن دشمنان، خائنان، شورشیان یا سایر افرادی بود که برای جنبش سیاه‌جامگان یا حکومت عباسیان خطرناک محسوب می‌شدند. وی در مقابله با دشمنان بسیار سختگیر بود و هیچ رحمت و شفقتی به خرج نمی‌داد. از خود ابومسلم نقل شده‌است که بیش از یکصد هزار تن به دستور او کشته شده‌اند. [۵۱] در بین افرادی که به دستور ابومسلم کشته شده‌اند (یا گمان می رود که چنین باشد)، نام افراد سرشناسی به چشم می‌خورد که برخی از آنها در زمره داعیان عباسی و برخی در حلقه متحدان خود او محسوب می شده‌اند.

برخی، دلیل اصلی اقدام ابومسلم به قتل داعیان عباسی را، سیاست ورزی وی می‌دانند و معتقدند که این داعیان، در روزگاری که ابومسلم به عنوان برده در خدمت خانواده‌های عربی بوده است، وی را می شناخته‌اند و لذا دیدگاه تحقیرآمیزی نسبت به وی داشته‌اند؛ به طوری که محبوبیت و شکوه ابومسلم در خراسان مانع خدشه‌دار شدن اعتبار او نزد این داعیان کهنه کار نمی شده‌است. [۵۲]

به‌آفرید

به‌آفرید یکی از مبلغان مذهبی بود که با بدعت گذاری در آیین زرتشتی، مورد شکوه و شکایت موبدان زرتشتی قرار گرفته بود. مذهب به‌آفرید، ظاهراً میانه‌ای بین اسلام و دین زرتشتی بود و در منطقه خواف طرفدارانی پیدا کرده بود. بنابراین جمعی از موبدان زرتشتی ساکن نیشابور نزد ابومسلم رفتند و از او کمک خواستند. ابومسلم نیز دستور دستگیری به‌آفرید را صادر کرد و اگرچه وی بعد از دستگیری، آیین اسلام را پذیرفت و جامه سیاه نیز پوشید، اما به دستور ابومسلم به قتل رسید.[۵۳]

از سوی برخی از تحلیلگران، کشته شدن به‌آفرید به دستور ابومسلم که به درخواست موبدان زرتشتی صورت گرفت، به عنوان مدرکی دال بر گرایش ابومسلم به سمت دین زرتشتی تلقی شده است. [۵۴]

عبداله بن معاویه

عبداله بن معاویه یکی از افراد خاندان بنی هاشم بود که مستقلاً در کوفه علیه حکومت اموی قیام کرده بود و توانسته بود در اصفهان پیروزی‌هایی به دست آورد. اما نهایتاً پس از شکست از لشکر ابن ضباره، فرمانده سپاهیان مروان، به ابومسلم پناهنده شد؛ چون شنیده بود که وی در خراسان برای فردی از خاندان بنی هاشم تبلیغ می‌کند. اما ابومسلم دستور داد تا او را دستگیر و در نهایت اعدام کنند، چرا که وی متمایل به عباسیان نبود. نقل شده که عبداله در نامه‌ای، از ابومسلم تقاضای بخشش کرد ولی موثر واقع نشد.[۵۵]

سلیمان بن کثیر

سلیمان بن کثیر، از داعیان (دعوت کنندگان) عباسی در خراسان بود که سالها قبل از ابومسلم به دعوت مردم خراسان بر ضد حکومت اموی مبادرت می‌ورزید. وی نخستین بار ابومسلم را در زمان نوجوانی، زمانی که به عنوان غلام خاندان عجلی در کوفه خدمت می‌کرد ملاقات کرد. در سال ۱۲۹ هجری قمری، زمانی که ابومسلم با حکم ابراهیم امام، به عنوان رئیس جنبش ضد اموی به خراسان آمد، سلیمان بن کثیر از جمله بزرگان داعیان عباسی بود که با ابومسلم مخالفت کرد و نقل شده که به ابومسلم دشنام داد و دواتی به سمت او پرتاب کرد و وی را مجروح نمود.[۵۶] اما با نامه‌های بعدی ابراهیم امام، به ریاست ابومسلم گردن نهاد. در نماز عید فطر همان سال، که طی آن جنبش سیاه جامگان نافرمانی خود را از حکومت اموی رسماً اعلام نمود، سلیمان بن کثیر امامت نماز را بر عهده داشت.

بعد از سقوط مروان و شروع خلافت سفاح، خلیفه عباسی به فعالیتهای ابوسلمه خلال که یکی از داعیان بزرگ عباسی محسوب می‌شد و نقش موثری در سقوط بنی امیه داشت، بدگمان شد. بنابراین در سال ۱۳۲ هجری قمری برادر و ولیعهد خود منصور را برای قانع کردن ابومسلم به کشتن ابوسلمه رهسپار خراسان کرد. در جریان همین ملاقات، ابومسلم فرمان قتل سلیمان بن کثیر را صادر کرد و سلیمان در حضور منصور گردن زده شد. اتهام سلیمان، تمایل وی به خلافت خاندانی از علویان و خیانت به خاندان عباسی عنوان شده است؛ اما به نظر می‌رسد علت اصلی صدور فرمان قتل این بود که ابومسلم می‌خواست قدرت خود را به ولیعهد عباسی ابراز کند.[۵۷]

سایرین

لاهز بن قریظ تمیمی یکی از داعیان عباسی در خراسان و از یاران همراه ابومسلم در فتح مرو بود. با سقوط مرو، لاهز از جانب ابومسلم مامور مذاکره با نصر بن سیار، حاکم اموی شد. نقل شده که فتح مرو چنان با سرعت انجام شد که نصر و یاران نزدیکش قدرت تصمیم گیری برای هرگونه اقدامی را از دست داده بودند. لاهز در جریان مذاکره با نصر، تعمداً آیه‌ای از قرآن برای وی خواند که دریابد در صورت تسلیم شدن، کشته خواهد شد. بنابراین، نصر به اتفاق یارانش تصمیم به فرار گرفتند و با سرعت از مرو خارج شدند و به سمت سرخس حرکت کردند؛ چنانکه ابومسلم نیز در تعقیب آنان بازماند. ابومسلم به همین سبب دستور داد تا لاهز را گردن بزنند.[۵۸]

شیبان بن سلمه حروری ، در اوان شروع جنبش سیاه جامگان، رهبر خوارج در خراسان بود. ابومسلم از آنجا که نهضت هنوز نوپا بود، به اتحاد با این گروه امید داشت و با شیبان رهبر آنها نامه نگاری می‌کرد. اما نهایتاً شیبان با نصر بن سیار (حاکم اموی) قرارداد صلح امضا کرد. پس از اتحاد ابومسلم با یمانی‌های خراسان و تقویت قوای ابومسلم، وی به ناچار معاهده‌ای مبنی بر ترک مخاصمه با ابومسلم امضا کرد و به سرخس نقل مکان کرد. با این حال بعد از این که ابومسلم با فتح مرو بر نصر بن سیار پیروز شد، از شیبان و گروهش بیعت خواست و با امتناع آنان مواجه شد. بنابراین، سپاهی را برای از پای درآوردن شیبان و گروهش راهی کرد و علی‌رغم معاهده ترک مخاصمه، آنان را از میان برداشت. بسام بن ابراهیم، فرمانده ابومسلم در این نبرد، پس از کشتن شیبان، سر او را نزد ابومسلم فرستاد.[۵۹]

جدیع کرمانی رهبر اقوام عرب یمانی ساکن خراسان بود که در زمان شروع جنبش سیاه جامگان، به سبب اختلافات قومی، با نصر بن سیار، حاکم مضری خراسان می‌جنگید. جدیع کرمانی عاقبت به دست نصر بین سیار کشته شد. از آنجا که ابومسلم در زمان شروع جنبش نیاز به متحدان بیشتری داشت با علی پسر جدیع کرمانی طرح اتحاد ریخت تا به خونخواهی پدرش با حاکم اموی بجنگد. علی، در سال ۱۳۰ هجری قمری، به همراه ابومسلم در فتح مرو شرکت کرد و نقش موثری در این پیروزی داشت. اما مدتی بعد از آن، ابومسلم حضور علی بن جدیع را خطری برای امارت خود قلمداد کرد. بنابراین به نیشابور رفت و از او خواست فهرستی از افراد مورد اعتمادش تهیه کند تا به آنها صله و پاداش دهد. سپس ابومسلم دستور کشتن علی پسر کرمانی و یارانش را صادر کرد.[۶۰]

قحطبه بن شبیب طائی قبل از ریاست ابومسلم بر جنبش سیاه جامگان در خراسان و در حلقه دعوت کنندگان به جنبش بود. بعد از آن نیز به عنوان یکی از فرماندهان و سرداران ابومسلم در جنبش حضور یافت؛ چنان که پس از فتح مرو توسط ابومسلم، به شهرهای توس، نیشابور، جرجان، قومس و دیگر شهرها گسیل شد و آنها را تصرف کرد.[۶۱] وی پس از آن فرماندهی سپاهی را که ابومسلم برای فتح عراق آماده کرده بود بر عهده گرفت و پس از فتح شهرهایی چون ری، اصفهان، نهاوند و کوفه، توانست بر سپاه مروان آخرین خلیفه اموی بتازد.[۶۲] قحطبه در یکی از واپسین نبردهای عراق، به نحو مرموزی مفقود شد و نقل شده است که جنازه وی بعداً از رود فرات کشف شد. در هر صورت، مرگ وی در میدان جنگ نبوده و با مفقود شدن او، فرزندش حسن فرماندهی جنگ را بر عهده می‌گیرد. مدارک مستحکمی مبنی بر این که کشته شدن وی با دستور یا توطئه ابومسلم صورت گرفته باشد در دست نیست، اما برخی این قتل را به دستور ابومسلم می دانند.[۶۳]

خونخواهی

کشته شدن ابومسلم، سرآغاز قیامها و شورشهای متعددی شد که به خونخواهی او شکل گرفت و برخی از آنها سالهای سال، خلفای عباسی را به خود مشغول نموده بود.[۶۴] بیشتر این قیامها برای رهایی از سیطره حکومت اعراب بر ایران و دارای رنگ و بوی مذهبی بود. در برخی از آنها برای ابومسلم جایگاهی تقدیس شده تصور شده بود، به گونه ای که بعضاً وی را زنده می انگاشتند و معتقد بودند که ظهور وی در زمان موعود فرا خواهد رسید. [۶۵]

نخستین قیامی که به خونخواهی ابومسلم شکل گرفت، قیام سنباد مجوس بود. سنباد یکی از دوستان و همراهان ابومسلم و پیرو آیین زرتشتی بود؛ هر چند که در برخی منابع وی را مزدکی نیز دانسته اند. [۶۶] وی پس از شنیدن خبر کشته شدن ابومسلم، در سال ۱۳۷ هجری قمری[۶۷] از محل استقرار خود در نیشابور قیام خود را شروع کرد و توانست شهرهایی نظیر قومس و ری را تسخیر کند. با تسخیر ری، اندوخته های ابومسلم که در هنگام عزیمت به سفر حج در این شهر بر جای گذاشته بود، به دست سنباد افتاد. [۶۸] وی توانست لشکر بزرگی از زرتشتیان، مزدکیان و شیعیان فراهم آورد که تعداد آن در برخی از منابع برابر یکصدهزار ذکر شده است. سنباد برای همراه ساختن این فرقه های مختلف مذهبی از ترفندهای مذهبی استفاده می کرد و به طور مثال داستانی را نقل می کرد مبنی بر این که چون منصور آهنگ کشتن ابومسلم نمود، ابومسلم با خواندن نام پروردگار، به کبوتری مبدل شد و از بارگاه خلیفه به کوهی در ری هجرت کرد و اکنون در کنار مهدی و مزدک جای گرفته است تا در زمان موعود از مخفیگاه خود خارج شود. وی مدعی بود که قاصدی، نامه ای از ابومسلم برای او آورده است. [۶۹] با این حال، قیام سنباد بیش از هفتاد روز به طول نینجامید [۷۰] [۷۱] و این سپاه عظیم در جنگی که در ناحیه ساوه با لشکر خلیفه به فرماندگی جهور داشت، به علت رم کردن شترها از هم گسیخت و شکست خورد. [۷۲] نقل شده است که در این جنگ، شصت تا هشتاد هزار نفر از سپاه سنباد، از جمله خود وی کشته شدند و شمار کشته شدگان به حدی بود که آثار استخوان های اجساد آنان تا سال ۳۰۰ هجری قمری در منطقه مشهود بوده است. [۷۳]

قیام دیگری که به خونخواهی ابومسلم صورت گرفت، قیام راوندیان بود. راوندیان، جمعی از اهالی خراسان بودند که وانمود می کردند که اعتقاد دارند به این که روح ابراهیم امام در ابومسلم حلول کرده و با کشته شدن ابومسلم، در منصور متجلی شده است. بنابراین به کوفه عزیمت کردند و گرداگرد اقامتگاه منصور طواف می کردند. خلیفه عباسی دستور داد بزرگان ایشان را دستگیر نمایند و به زندان بیندازند، اما این گروه با حمله به مقر منصور، پس از آزادی آنان، به قصد کشتن منصور شورش کردند و درنهایت کشته شدند. [۷۴]

اسحاق ترک از یاران ابومسلم وداعی وی در میان ترکان ماورانهربود به همین دلیل به اسحاق ترک مشهور گشت برخی وی را ایرانی وبعضی هم وی را از نوادگان یحیی بن زیدعلوی میدانند اسحاق ترک پس از قتل ابومسلم با تحریک ترکان ماورانهر شورش کرد که سرکوب وکشته شد

پانویس

  1. پرش به بالا ↑ كتاب محاسن اصفهان
  2. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  3. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  4. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  5. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  6. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  7. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  8. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  9. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  10. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  11. پرش به بالا ↑ دانشنامه بریتانیکا، Abū Muslim (مدخل)
  12. پرش به بالا ↑ عباسی، ۱۳۹۱
  13. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  14. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  15. پرش به بالا ↑ دانشنامه بریتانیکا، Abū Muslim (مدخل)
  16. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  17. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  18. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  19. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  20. پرش به بالا ↑ دانشنامه بریتانیکا، Abū Muslim (مدخل)
  21. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  22. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  23. پرش به بالا ↑ صفا، دلیران جانباز
  24. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  25. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  26. پرش به بالا ↑ صفا، دلیران جانباز
  27. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  28. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  29. پرش به بالا ↑ صفا، دلیران جانباز
  30. پرش به بالا ↑ صفا، دلیران جانباز
  31. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  32. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  33. پرش به بالا ↑ دانشنامه بریتانیکا، Abū Muslim (مدخل)
  34. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  35. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  36. پرش به بالا ↑ دانشنامه بریتانیکا، Abū Muslim (مدخل)
  37. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  38. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  39. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  40. پرش به بالا ↑ صفا، دلیران جانباز
  41. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  42. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  43. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  44. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  45. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  46. پرش به بالا ↑ دانشنامه بریتانیکا، Abū Muslim (مدخل)
  47. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  48. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  49. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  50. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  51. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  52. پرش به بالا ↑ عباسی، ۱۳۹۱
  53. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  54. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  55. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  56. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  57. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  58. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  59. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  60. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  61. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  62. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  63. پرش به بالا ↑ عباسی، ۱۳۹۱
  64. پرش به بالا ↑ دانشنامه بریتانیکا، Abū Muslim (مدخل)
  65. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  66. پرش به بالا ↑ صفا، دلیران جانباز
  67. پرش به بالا ↑ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ابومسلم خراسانی (مدخل)
  68. پرش به بالا ↑ صفا، دلیران جانباز
  69. پرش به بالا ↑ صفا، دلیران جانباز
  70. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت
  71. پرش به بالا ↑ صفا، دلیران جانباز
  72. پرش به بالا ↑ صفا، دلیران جانباز
  73. پرش به بالا ↑ صفا، دلیران جانباز
  74. پرش به بالا ↑ زرینکوب، دو قرن سکوت

منابع

=====================

Nach oben