1391/02/02
واقع گرايي اخلاقي

واژه رئاليسم كه در زبان فارسي اغلب به واقع گرايي ترجمه مي‌شود يكي از مهم‌ترين و بحث‌انگيزترين اصطلاحات فلسفه است. بررسي اين مسئله در موضوع اخلاق نيز اهميت بنيادين دارد. مهم‌ترين پرسش در اين باره اين است كه آيا احكام اخلاقي نشان از واقعيتي دارند يا خير؟ وقتي مي‌گوييم: «از ترکيب دو اتم هيدروژن و يک اتم اکسيژن، مولکول آب به دست مي‌آيد.»، مقصودمان اين است که در عالم واقع، رابطه‌اي واقعي و عيني ميان ترکيب آن اتم‌ها و تشکيل مولکول آب وجود دارد و جمله ما به اصطلاح «واقع نما» است. اما زماني که به کسي مي‌گوييم: «بنشين.» تنها، خواسته خود را به او اظهار مي‌کنيم. نيز هنگامي که مي‌گوييم: «اين غذا خوشمزه است.» گرچه به ظاهر، خبري مي‌دهيم، در واقع از خوشايند و مذاق و سليقه خود پرده بر مي‌داريم، نه از وصفي عيني در عالم واقع
هم‌چنين گزاره «در اين بخش از جاده، سبقت ممنوع است.» حاکي از قرارداد و توافق اجتماعي خاصي است که امري را منع مي‌کند و از اعضاي جامعه مي‌خواهد از انجام دادن آن بپرهيزند. هيچ يک از اين سه جمله، واقعيت‌نما نيستند؛ زيرا از واقعيتي عيني سخن نمي‌­گويند، بلکه بيانگر يک دستور يا توصيه، يا احساس و سليقه، يا توافق و قرارداد اجتماعي‌اند

1

 زماني که مي‌گوييم: «درستكاري خوب است.» مقصودمان چيست؟ آيا جمله‌اي واقع‌نما گفته‌ايم يا جمله‌اي غير واقع نما؟ مکاتب اخلاقي مختلف براساس اختلاف نظرشان در پاسخ به اين پرسش، به مکاتب اخلاقي «واقع گرا» و «غير واقع گرا» تقسيم مي‌شوند. مکاتبي که معتقدند ارزش و لزوم اخلاقي، واقعيت عيني ندارد و جمله‌هاي اخلاقي شبيه يکي از سه جمله آخر است، مكاتب غير واقع‌گرا ناميده مي‌شوند. در مقابل، مکاتبي که معتقدند ارزش و لزوم اخلاقي، واقعيت عيني دارد و جمله هاي اخلاقي، شبيه جمله نخستين است، در گروه «واقع گرايان» قرار مي‌گيرند

2
به طور كلي واقع گرايان اخلاقي چهار ادعا را در اين خصوص مطرح مي كنند

حقايق اخلاقي در عالم وجود دارند و به تبع آنها اوصافي نظير خوب، بد، درست، نادرست، فضيلت و رذيلت كه به حقايق غير اخلاقي نيز تحويل پذير نمي‌باشد، محقق‌اند. 2- اين حقايق از آگاهي ما‌ (حالتي كه در آن حالت مي‌انديشيم و صحبت مي­‌كنيم) و از اميال،‌ گرايشها و احساسات ما مستقل‌اند. 3- گزاره‌هاي اخلاقي قابليت صدق و كذب دارند و به بيان ديگر گزاره هاي اخباري‌اند كه خبر از واقعيتي مي‌دهند كه مي‌تواند صادق يا كاذب باشند. 4- دستكم برخي از گزاره‌ها و ادعاهاي اخلاقي صادق‌اند

3

واقع‌گرايان در ادعاي اول كه مورد تاكيد آنان است درصدند تا وجود حقايق اخلاقي را نشان دهند و در ادعاي دوم كه مرحله بعدي است استقلال آنها را از باورها، اميال، و سليقه­‌ها و احساسات ما عنوان مي‌كنند. ادعاهاي سوم و چهارم نيز از لوازم واقع گرايي اخلاقي‌اند؛ وقتي حقايق اخلاقي وجود دارند چون اين حقايق در رابطه با آدمي معنا مي‌يابند لازم است تا او بتواند ا ز آنها خبردار شود و از آنها آگاهي يابد و اين آگاهي يا مطابق با واقع و صادق است و يا اين معرفت مطابق با واقع نيست و كاذب است. در خصوص آخرين مدعي نيز بايد گفت برخي واقع گرايان مدعي‌اند كه ما در زندگي روز مره خود در مي‌يابيم كه برخي از احكام اخلاقي صادق‌اند و چنين نيست كه تمام احكام اخلاقي كاذب باشند. اين درك به نوعي فطري است و مطابق با حكم فطرت آدمي است

 4.
يکي از مناسبترين تبيين‌هايي که براي واقع گرايي اخلاقي صورت گرفته است اين مسئله را در دو محور مفاهيم اخلاقي و سپس احکام و گزاره‌هاي اخلاقي مورد بررسي قرار داده است. در اين تبيين مفاهيمي که در موضوع در جملات اخلاقي به کار مي‌روند و معمولا فعلي از افعال اختياري انسان يا وصفي از افعال اختياري اويند از نوع معقولات ثانيه فلسفي دانسته شده‌اند؛ همچنين است مفاهيمي که در محمول احکام و گزاره هاي اخلاقي استفاده مي‌شوند مانند مفاهيم خوب، بد، درست، نادرست، الزام، بايسته و نبايسته. اين مفاهيم مانند مفهوم علت مي‌باشند که از يک جهت مصداق خارجي و مابه‌ازاي بيروني ندارد و از جهتي داراي منشا انتزاعي خارجي است؛ به اين مثال توجه کنيد آتش علت حرارت است. چيزي در خارج به‌جز آتش و حرارت نداريم و از اين جهت علت وجود عيني خارجي ندارد ولي از جهتي نيز اين مفهوم کاملا بيگانه از خارج نيز نبوده و از طريق ملاحظه ميان اشياي خارجي ساخته شده است.

 اين دسته از مفاهيم کلي که به يک معنا بر اشيا و امور خارجي حمل مي‌گردند ولي درخارج از ذهن وجود ندارند، با نام معقول ثاني فلسفي شناخته مي‌شوند. مفاهيمي مانند خوبي و بدي نيز مانند مفهوم علت به واسطه چيزي که از آن گرفته شده است در عالم عيني محقق مي‌شوند. اين مفاهيم با فعاليت ذهن و مقايسه رابطه ميان فعل و يا صفتي اختياري با هدف اخلاق انتزاع مي‌­شوند. اگر هدف اخلاق را مثلا قرب الهي بدانيم چنانچه رفتاري يا صفت نفسافي‌اي با اين هدف رابطه مثبتي داشته باشد مي‌­گوييم اين کار يا صفت خوب است و اگر رابطه ميان آنها منفي باشد مي‌گوييم اين کار از نظر اخلاقي بد است و در صورتي که هيچ رابطه­‌اي ميان آن عمل يا صفت و هدف اخلاق برقرار نباشد مي­‌گوييم اين کار از نظر اخلاقي نه خوب است و نه بد. احکام و گزاره هاي اخلاقي نيز همان نقش بيانگري رابطه ميان فعل و يا صفت اخلاقي با هدف اخلاق را دارد و واقع گرايي در گزاره­‌ها تابعي از واقع گرايي در مفاهيم است. از اين جهت کار خوب اخلاقي، کاري است که در رسيدن به هدف اخلاق موثر است و کار بد اخلاقي عملي است که در نيل به مقصود اخلاق، مانع ايجاد کند. غير واقع‌گرايي اخلاقي پيامدهاي زيادي را به‌همراه دارد که يکي از آنها اين است که اين ديدگاه به نسبي گرايي بي حد و حصر کشيده مي‌شوند؛ زيرا غير واقع‌گرايي مبنا و پايگاه عيني و واقعي‌اي را براي اخلاق نمي‌پذيرد و از اين جهت در اين نظريه هر رفتاري مي‌تواند به کمترين مناسبت مانند خوشايندي يا ناخوشايندي عامل آن، خوب يا بد به حساب آيد..

احمد دبيري

Nach oben